سالِ گذشته همچین لحظاتی صنما در حالِ جمع کردنِ وسایلش بود که بره حرم. دل تو دلش نبود. کی فکرش رو میکرد؟! صنما دعوت شده بود حرم! از ایستگاهِ کوثر تا بسیج و نگم از لحظهای که پلههای ایستگاهِ مترو رو بالا اومد و چشمش افتاد به گنبد. فقط سید میدونه از ایستگاهِ بسیج تا حرم چقدر گریه کرد و جون داد وقتی هر لحظه گنبد و گلدسته نزدیکتر میشد. از یه جایی به بعد حس کرد وقتشه. اذانِ پدر توی گوشش زمانِ تولد جای خود، دیگه وقتش بود خودش شهادتین رو بگه و مسلمون بشه. همینطور که وسطِ خیلِ عظیمِ جمعیت میرفت سمتِ حرم شیعه شد. شیعهی جدِ سید رضا.
در مورد قانون پارکینسون چه میدانید؟ بازدید : 354
پنجشنبه 24 ارديبهشت 1399 زمان : 23:24